داستان کوتاه(بزرگی عشق)

ミ★ミبــــــازی روزگــــارミ★ミ
لینک دوستان

      تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان

     ミ★ミبـــازی روزگـــارミ★ミ 

و آدرس rozemeshki.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه ی احساسات در آن زندگی

میکردند. شادی،غم،دانش و باقی احساسات.

روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است...

بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان کردند.

اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند.

زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود،عشق تصمیم گرفت تابرای نجات

خود از دیگران کمک بگیرد.

در همین زمان او از ثروت  که با کشتی با شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک

خواست.ثروت مرا با خود می بری؟؟؟؟

 

ثروت جواب داد:نه نمی توانم مقدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست.

جایی برای تو ندارم.

عشق تصمیم گرفت از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد.

غرور لطفا به من کمک کن.

نمی توانم عشق،تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی!

عشق از غم که در همان نزدیکی بود در خواست کمک کرد.

غم،لطفا مرا با خود ببر.

آه عشق آن قدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم.

شادی هم از کنار عشق گذشت،آنچنان غرق در خوشحالی بود  که اصلا متوجه عشق

نشد.ناگهان صدایی شنید:بیا اینجا عشق،من تو را با خود می برم.

 

صدای یک بزرگتر بود ،عشق آن قدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد اسم ناجی

خود را بپرسد. هنگامیکه  به خشکی رسید،ناجی به راه خود رفت.

عشق که تازه متوجه شده بودکه چقدر به ناجی خود مدیون است  از دانش

که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید:چه کسی به من کمک کرد ؟

 دانش جواب داد او زمان بود.

زمان؟؟؟اما چرا به من کمک کرد؟

دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد:

چون تنها زمان بزرگی عشق را درک میکند.



نظرات شما عزیزان:

sahel
ساعت1:40---5 تير 1394
کاش میشد هیچ کس تنها نبود کاش میشد دیدنت رویا نبود گفته بودی با تو می مانم ولی... رفتی و گفتی و اینجا جا نبود سالیان سال تنها مانده ام شاید این رفتن سزای من نبود من دعا کردم برای بازگشت دست های تو ولی بالا نبود باز هم گفتی که فردا میرسی کاش روز دیدنت فردا نبود

katiii
ساعت1:39---5 تير 1394
چارلي چاپلين: در دنيا جاي کافي براي همه هست پس به جاي اينکه جاي کسي را بگيري سعي کن جاي خودت را پيدا کني

katiii
ساعت1:39---5 تير 1394
مي دوني اگه صخره و سنگ تو مسيره رودخانه ي زندگيت نباشه صداي آب اصلا قشنگ نيست؟


katiii
ساعت1:38---5 تير 1394
مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان کرديم


katiii
ساعت1:38---5 تير 1394
مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان کرديم


katiii
ساعت1:38---5 تير 1394
اگه همديگرو دوست داريد ، به هم بگيد ، خجالت نکشيد ، عشق رو از هم دريغ نکنيد ، خودتونو پشت القاب و اسامی مخفی نکنيد ، منتظر طرف مقابل نباشيد، شايد اون از شما خجالتی تر و عاشق تر باشه

katiii
ساعت1:38---5 تير 1394
برای تویی که قلبم را شکستی می نویسم : تویی که خاطراتت تنها امید زیستن برای من است « همچنان دوستت دارم » می دانم که تو هیچگاه این جمله را درک نخواهی کرد اما نمی دانم چرا شاید تو هنوز وسعت عشق مرا در نیافته ای شاید تو هنوز نمیدانی که من چگونه دوستت دارم یادم می آید که می گفتی ساده باش حال ساده می گویم : « دوستت دارم »

sahel
ساعت1:37---5 تير 1394
در بين تمامي مردم تنها عقل است كه به عدالت تقسيم شده زيرا همه فكر مي‌كنند به اندازه كافي عاقلند


sahel
ساعت1:37---5 تير 1394
هيچ‌گاه ويتريني نداشته‌ام تا دلم را در آن به نمايش بگذارم در قامت يک فروشنده دوره‌گرد عاشق تو شدم از اين روست که تمام خيابانهاي شهر عشق مرا مي‌شناسند

sahel
ساعت14:07---13 مرداد 1393
چه شباهت عجیبــﮯ بین ماست...

"من" دل شکسته ام

و "تو "دل شکسته اــﮯ...

خـــــــــــدایا . . .

این روز ها می گذرند . . .

ولی من از این روز ها نمی گذرم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ سه شنبه 1 بهمن 1392برچسب:داستان کوتاه(بزرگی عشق), ] [ 21:31 ] [ DUYĞU ]

درباره وبلاگ

افسوس که زنـدگی رویـایی بیش نـبـود .